چهلمین روز تولد
چهل روز از تولد من می گذره. و چون این روز با شب هفت امام حسین یکی شده بود پدر و مادرم تصمیم گرفتن که 50 تا غذا برای سلامتی من به عنوان نذری به فقرا بدهند. مادربزرگ مهربونم یک چلو مرغ خوشمزه درست کرد گرچه حتی یک ذره اش رو هم به من ندادن که بخورم شب با بابا و مامانم غذاها رو تو ماشین گذاشتیم و برای پخش آن به خیابون ها رفتیم. چند تا عکس از چهل روزگیم براتون می ذارم که ببینید چقدر بزرگ شدم: هی واسه من ادا در میارن که من بخندم آخر عصبانی شدم اینم قابلمه ایه که توش غذای امروز رو درست کردیم. از دست این دایی های من، ببین با آدم چیکار می کنند ...