محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

محمدطاها عشق مامان و بابا

ماجراهای محمدطاها و مهدی

 این عکس مهدی جان پسر عمه ی عزیز منه، دقیقا ٣ماه و ٦ روز از من بزرگتره. یک نی نی خیلی کنجکاو، با موهای فرفری                                                                                         &...
8 شهريور 1392

تولد دایی جووونم

امشب تولد خان دایی جونم بود. شب رفتیم خونشون. اما به جای دایی جونم همش از من عکس می گرفتن!! قبل رفتن به مهمونی، توی مهمونی، بعد مهمونی،‌ با  کیک، بدون کیک،.....  آخراش  دچار توهم شدم که تولد خودمه؟!!  نکنه واقعاً تولد منه؟؟؟     ...
29 مرداد 1392

سال تحویل 92

اولین سال تحویل عمرم رو با بابا و مامانم رفتیم قم حرم حضرت معصومه(س) برای همه ی نی نی کوچولوها دعا کردم ...
7 مرداد 1392

ماشین بابام

دو سه روز مونده به سال نو رفتیم ایران خودرو بابام ماشینش رو تحویل بگیره بابام ماشین نو گرفته من چرا انقدر ذوق می کنم؟؟؟؟         ...
7 مرداد 1392

پدربزرگ مهربونم

من یک پدربزرگ خیلی خیلی مهربون داشتم که رفت پیش خدا، مامانم و بابام خیلی ناراحت هستند و گریه می کنند ولی من از خدا می خوام که پدربزرگم رو ببره بهشت پیش فرشته های مهربون     ...
7 مرداد 1392

اولین برف

صبح که از خواب بیدار شدم  دیدم مامانم جیغ می زنه واااااااااااااای برف!!!! برف دیگه چیه؟؟؟ اول یک عالمه لباس رو روهم روهم تن من کرد و منو برد توی حیاط، بعد دید حال نمیده با بابا حاضر شدن رفتیم پارک.      توی پارک دیدم همه جا سفید شده، یک عالمه دونه دونه ی سفیدم از آسمون میاد پایین، مامان و بابام انقدر ذوق می کردن به من می گفتن برف رو ببین، بخند طاها جان، ولی من داشتم یخ میزدم! توروخدا قیافه رو ببین شبیه بچه های منجمد شده نیست؟؟؟    به نظرتون من رو گذاشتن سر راه؟؟؟ ...
7 مرداد 1392

اولین عروسی که رفتم

  مامانم یک عالمه لباس تن من کرد بعد ذوق میکرد و می گفت: می خوایم بریم عروسی پسرم ، عروسی سمانه جووونه !!! منم فقط نگاش می کردم، عروسی دیگه چیه؟ خوردنیه؟ سمانه جون دیگه کیه؟؟ شب که شد همه چیو فهمیدم     ...
7 مرداد 1392