اولبن سینزده طاها در شد
سیزده به در که میگن نمی دونم چیه، ولی هرچی که هست خوبه، چون همه ی بچه ها با خانواده ها شون میرن پارک و کلی بازی می کنند. من هنوز بلد نیستم راه برم تا بتونم باهشون بازی کنم برای همین مامانم فقط منو این ور و اون ور می چپوند تا از من عکس بگیره، بعد صدنفر هم پشت مامانم شکلک در می آوردند که من بخندم. واقعاً منو چی فرض کردند یک کلمه بگو بخند، این سبک بازی ها چیه دیگه؟؟؟ بیا به این خوبی می خندم دیگه از یک بچه چی می خوای؟؟ عکس بدون کلاه... به مامانم نمی خندم ها به اون جمعیتی که پشت سر مادرم دارند شکلک در میارن می خندم این پسر عمه ی منه، اسمش حسین، از اون آتیش پاره های روزگاره، همش می ترسم یک روز مامانم من...
نویسنده :
م.کهنموئی
17:20