محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

محمدطاها عشق مامان و بابا

برگشتن دلبندم

از بس به سقف نگاه کردم خسته شده بودم. برا همین یک روز با تلاش زیاد و کلی زحمت تونستم غلط بزنم و برگردم..... آخیش راحت شدم............   ...
17 بهمن 1391

غربالگری

پنج شنبه 3آبانماه 1391 دو روز بعد از اومدنم به خونه باید می رفتم برای تست غربالگری تا بتونم یک شناسنامه برای خود خودم داشته باشم. برای اولین بار با بابا و مامان رفتیم بیرون. مامانم از ترس اینکه سرما نخورم انقدر لباس تن من کرده بود که داشتم خفه می شدم من انقدر پسر قوی هستم که وقتی از پاشنه ی پام خون گرفتن اصلاً گریه نکردم تازه امروز روز عرفه است، بابام امسال به خاطر من هیچ جایی نرفت. ازت ممنونم بابای مهربونم.     ...
17 بهمن 1391

روز تولد

ساعت ٥ بعد از ظهر روز شنبه ٢٩مهرماه ١٣٩١بود که مادرم به توصیه ی دکترش به بیمارستان رفت که من رو به دنیا بیاره چون جای من تنگ شده بود و دیگه نمیتونستم پاهامو دراز کنم ولی از کجا باید می دونستم که دنیا اومدن انقدر سخته؟؟؟ خیلی خیلی طول کشید. دلم به صدای مادرم خوش بود که پیوسته برای سلامتی من دعا می کرد. بالاخره بعد از ١٧ ساعت و نیم صبح دوشنبه ٣٠ مهرماه ساعت ١٠.٣٠به انتظار طولانی پدر و مادرم پایان دادم و بعد از ٩ماه به این دنیا قدم گذاشتم. راستی اسم من محمد طاها عشق مامان و بابا س ت اینجا فقط چند ساعته که دنیا اومدم از خستگی بغل مامانم بیهوش شدم  اینجا هم سه شنبه است که داشتیم از بیمارستان می رفتیم خونموم ...
17 بهمن 1391

محرم و شب هفتم منسوب به حضرت علی اصغرعلیه السلام

دهه ی اول محرم امسال من تقریباً یک ماهه هستم. مامانم لباس های عربی تن من می کرد و من رو با خودش می برد مراسم. هرکس منو توی این لباس ها می دید اول ذوق می کرد بعد شروع می کرد به ماچ ماچ کردن من بعد هم به مامانم می گفت مواظب این کوچولو باش سرما نخوره. تازه مامان و بابام منو مصلی هم بردند پیش یک عالمه نی نی کوچولو که همه مثل  من لباس پوشیده بودند       ...
15 بهمن 1391